رنج هایی هستند و رنجورهایی...
چیزی که تو مترو دیده بودیم اون قدر سنگین بود که حتی نمی تونستیم دربارش حرف بزنیم. اما موافق بودیم که تو اون دسته رنج هایی قرار می گیره که به بیان درنمیان، که تو هیچ مکتبی توضیحی براشون پیدا نمیشه، که مبتلایانش مخاطب هیچ کتاب مقدسی نیستند یا هیچ جا ازشون دلجویی نشده، که انگار همیشه نادیده گرفته شدن و انکار شدن. شاید چون فکر کردن بهش خوشی ها را ناخوش می کنه و پایه های ایمانت را به لرزه درمیاره. کم بودن آدم هایی که تو رودخونه پر سر و صدای تاریخ به ساحل رودخونه هم نگاهی انداختن و رنجورهایی را دیدن که از جریان جا موندن، که تو قایق جایی براشون نبوده.
وقتی رسیدم، نون آماده بود که از بیماری مادربزرگش بگه که، بعد دیدن عروسی همه دخترها و دامادی همه پسرهاش، حالا دکترها امیدی به بهبودش ندارند. گوش دادم، سر تکان دادم، چیزی نگفتم، تموم که شد، پتو را کشیدم روی سرم، چیزی را که تو مترو دیده بودم انکار کردم و خوابیدم.
مواظب باشیم که به چی میگیم رنج، وقتی رنج هایی هستند که به بیان درنمیان و رنجورهایی که از خودمون پنهانشون می کنیم تا بتونیم زندگی کنیم.